Arta Hermes 2

مارس 31, 2011

چرا جنبش آزادیخواهی مرد؟

Filed under: جامعه و سیاست — آرتاهرمس Arta Hermes @ 22:41

چرا جنبش آزادیخواهی مرد؟ از این پرسش می ترسید؟ آن را باور ندارید و بر این پندارید که جنبش زنده است، پس بقیه این نوشته را نخوانید زیرا به کار شما نمی آید. در این نوشته با کسانی سخن می گویم که به این حقیقت رسیده اند که جنبش آزادیخواهی مرده است و باید روحی نو در آن دمید و زنده اش کرد.

شاید مهم نباشد جنبش از کی مرد ولی پرسش این است که: چرا مرد؟ با نگاهی به اتفاقات و بحث های ماه های گذشته من بر این باورم که جنبش آزادیخواهی کشته شده است و آن هم به دست خود ما که ادعای عضویت یا هواداری از آن را داشته ایم. جنبش زمانی به قتل رسید که فراموش کردیم برای آزادی می جنگیم نه برای افراد. جنبش را همان موقع مثله کردیم که به منافع فردی مان روی آوردیم و خواستیم بدانیم در فردای بدون جمهوری اسلامی، در یک ایران آزاد، چه دست آوردی نصیب شخص خودمان خواهد شد!

جنبش زمانی به دست من و تو- و با احترام کامل به زباله دانی افکنده شد- که به جای پاسداری از اندیشه ی آزادیخواهانه مردمی که در خیابان ها کشته یا دستگیر می شدند خواستیم از همین جا رقبای احتمالی آینده را کنار بزنیم تا در روز پیروزی یکه تاز میدان باشیم و نخواستیم باور کنیم دیگرانی نیز هستند که بر پایه آزادی اندیشه می توانند خواست یا نگرش دیگری داشته باشند! ما هنوز پیروز نشده خط کشی ها را آغاز کردیم و هر کس را که همچون ما نمی اندیشید غیر خودی دانستیم و او را سزاوار شرکت در جنبشی که حق ذاتی او است ندانستیم!

ما ندانستیم این فقط ما نیستیم که در پی فردایی بهتر با جمهوری اسلامی می ستیزد، ما فقط خود را، و گروه یا اندیشه ی گروه مان را، کامل دانستیم و هر گونه چرایی در مورد خود یا اندیشه مان را گناهی بس بزرگ به شمار آوردیم و پرسش کننده را تکفیر نمودیم. دوستی هایی را که در پی جنبش آزادیخواهی شکل گرفته بود به دلیل خودخواهی به نفرت تبدیل نمودیم و هم زمان خواهان آن بودیم که همه جنبش را بر اساس دیدگاه ما دنبال کنند!

نگویید که «جمهوری اسلامی این چند گانگی را پدید آورد» که نمی پذیرم. تا وقتی مدارک علیه خود ما وجود دارد دوست ندارم بازیگری همچون جمهوری اسلامی را وارد این دعوا کنم، حتا اگر واقعا دخالت داشته باشد. من دارم خودمان را متهم می کنم! من دارم می گویم همه ی ما در این جنایت دست داشته ایم و دست همه مان هم به یک اندازه خون آلود است.

ما این قتل عمد یا غیر عمد را درست زمانی انجام دادیم که دشمن واقعی مان نزدیک به مرگ بود و چون خواست آخرین تنوره اش را بکشد و ناپدید شود پنداشتیم او جانی دوباره گرفته است و عقب نشستیم. و چون عقب نشستیم از شرم این عقب نشینی به جان هم افتادیم و در پایان، جنبشی را که می توانست پیروز شود و برای همه مردم ایران آزادی و برابری را به ارمغان آورد با دشنه های رفیقانه مان از پشت نشانه رفتیم!

اینک من هستم و تو که همدیگر را دشمن می دانیم ولی در واقع نیستیم! شاید آن روح که گفتم بتواند جسد روی زمین افتاده جنبش آزادیخواهی را زنده کند. آن روح، «روح خدایی» نیست که سی سال پیش آزادی و شادی را از ما گرفت. روحی که من از آن حرف می زنم از انسانیت همه ما بر می خیزد و خواستی جز آزادی و برابری همه ما ندارد. چشم هایت را ببند و به دور از اندیشه های تعصب آمیزی که بر پایه سروری یک «فرد دیگر» بنا شده است خودت را در یک ایران آزاد تصور کن! ایرانی که مال تو است… ایرانی که در آن تو نیز به اندازه ی آن «فرد دیگر» برای رسیدن به قدرت حق داری! ایرانی که مال خود تو است و تو برایش تصمیم می گیری.

صفحهٔ بعد »

ساخت یک وب‌گاه یا وب‌نوشت رایگان در WordPress.com.